یکی شدن نگار ودانیالیکی شدن نگار ودانیال، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
♥ آدریــن کــوچـولو♥♥ آدریــن کــوچـولو♥، تا این لحظه: 11 سال و 16 روز سن داره

♥ مــامــان و آدریــن کــوچــولــو ♥

دست های خوشمزه ادرین

سلام یکی یه دونه من تازگی ها اون دستهای کوچولوی خوشگلتو خیلی می خوری یه ملچ مولوچی هم راه میندازیکه نگو همه دلشون ضعف می ره. یه فیلمم ازت گرفتم بزرگتر که شدی ببینی چه دلبری هایی می کنی. اولا فقط تو بغل خودم این کا رو می کردی الان تو بغل مامان بزرگ هات  هم می کنی اونا که طفلکی ها ضعف می کنن واسه سر و صدا هایی که در می یاری. وروجکی دیگه بلدی چی کار کنی. آدرین مامان می خوام یه اعترافی کنم دلم نمی خواد  ایین روزها زود بگذره راستش از الان داره دلم تنگ می شه یکی از سرگرمی های من اینه که هر چند روز یه بار با دقت به بند های تنت نگاه کنم  ببینم تغییری کرده یا نه. با هر بند جدید کلی قربون صدقه ات می ...
28 خرداد 1392

2 ماهگی و واکسن

سلام یکی یه دونه من اول از همه باید بگم  ماهگیت مبارک     اولین خبر دقیقا بعد از 10 روز حلقه ختنه ات افتاد و خدا رو شکر خیلی اذیتت نکرد فقط  روز اول اذیت شدی. یه چند روزی حلقه فقط از یه پوست نازک بهت وصل بود ولی باید می زاشتم بمونه تا خودش بیوفته چون احتمال خونریزی داره. اینا رو می نوسم که بقیه دوستام که نی نی تو راهی دارن بدونن باید چی کار کنن. هر روز حموم می بردمت تو هم که عشق حموم دیگه عادت کردی به هر روز حموم کردن.   یه مدتی بود عطر که می زدم شک می کردی من مامانتم یا نه حتما باید بهت شیر خودمو می دادم تا خیالت راحت شه ولی الان منو کاملا می بینی و دنبالم می کنی  چقدر ...
22 خرداد 1392

این روزهای ما و ختنه آدرین

سلام آدرین کوچولو پنجشنبه 9 خرداد من و مامان بابایی رفتیم بیمارستان واسه ختنه شما. و از اونجایی که  بابایی طاقت گریه های شما رو نداره به بهونه کار پیچوند هر چی کار سخته میده به من خلاصه منم شما رو بردم بیمارستانی که قبلا مامانم اونجا کار می کرده و ار اونجایی که همه  منو می شناختن و سریع کارمون رو راه انداختن و کلی هم گفتن جای مامانت خالیه و کاش اونم می یومد و اینا من تو خونه بهت چند قطره استامینوفن داده بودم شما هم تموم راه و حتی تو بیمارستان خواب بودی. دکترت نیومده بود هنوز من هم شما رو برداشتم بردم اتاق دکتر گفتم تو اتاقش می مونیم تا بیاد من که اومدم تو مریض ها فکر کردن دکتر اومده و هی در و ...
14 خرداد 1392

دختر پسر عمه بابا

چند شب پیش پسر عمه بابا بعد از مدتها اومد خونموم 5 ماه قبل شما دومین بچه پسر عمه بدنیا اومد یه دخمل فسقلی که من وقتی 2 ماهش بود دیده بودمش دیگه ندیده بودمش تا همین چند شب پیش که اومدن خونمون و وقتی در خونه رو باز کردم شوکه شدم. رومینا فسقلی 6 ماهه من کلی لپ خوشگل اویزون داشت. خوشگل من 11 کیلو وزن داره بزنین به تخته. وای تموم بند بند تنش رو چلوندم یعنی رسما خوردمش. ادرینم خواب بود من حسابی رومینا رو چلوندم کلی هم با داداشش بازی کردم. خیلی خیلی شب خوبی بود.      قربون جفتشون برم من ...
2 خرداد 1392

یک ماهگی آدرین

آدرین کوچولو     ماهگیت مبارک     یک ماه از حضور دوست داشتنی ترین موجود دنیا تو زندگیمون می گذره و من و بابایی اصلا اصلا فکر نمی کردیم اینقدر دوست داشتنی باشی یه جورایی من و با حضور یهویی شوکه کردی ولی الان خیلی خوشحالم از حضورت و به خاطرش هزاران بار خدا رو شکر می کنم.  یکی یه دونه خونه ما ، قشنگ ترین حس ها رو با تو تجربه کردم. اولین بار که صدای قلب کوچولو تو شنیدم فهمیدم هیچ صدایی قشنگ تر از صدای قلبت نیست اولین باری که دیدمت غریب ترین حس وجودمو زنده کردی با تموم دردی که داشتم طاقت نداشتم ازت دورم کنن و کنار خودم نگه ات داشتم چقدر این یه ماه زود گذشت فرشته کوچولو خونه ما....
24 ارديبهشت 1392

با ارزش ترین موجود زندگی من...... مادر

وقتی چشم به جهان گشودم ، قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کردم ، دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبایی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شد و با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پر مهر و محبت است که احساس آرامش و  خوشبختی خواهم کرد مادر عزیزم روزت مبارک   مامان نوشین عزیز ترینم روزت مبارک. امسال روز مادر منم مادر شدم و بیشتر از هر زمان دیگه ای نگرانیهاتو درک می کنم ، بیشتر از هر زمان دیگه ای فداکاریهات و  درک می کنم ، بیشتر از هر زمان دیگه ای معنی از خود گذشتگی رو حس می کنم ولی به این معنی نیست ...
10 ارديبهشت 1392

تولد تولد

سلام آدرین مامان 8 اردیبهشت تولد داداشم بود یعنی تولد دایی شما و شما واسه اولین بار رفتی خونه مامانم اینا کلی هم دایی جونت ذوق کرد که به خاطرش پاشدی اومدی واسه اولین بار ورودت مامانم کلی اسپند دود کرد واست  خیلی خیلی دوست دارن داداش گلم تولدت مبارک امیدوارم همیشه بهترین ها واست رقم بخوره      اینم عکس کیکشه   اینم عکس شما تو تولد دایی جون   حالا بگم از حالت. دیشب و پریشب کلی بی قراری کردی مامان الهی مامان قربون اون اشکات بره فسقلی من دردت به جونم که زبون نداری بگی چته؟ خلاصه اینکه کلی گریه می کنی و مامانی به زور ساکتت می کنه و می خوابی و دوبار یه ساعت بعد...
10 ارديبهشت 1392

نی نی گولو هویت دار شد

سلام چهارشنبه 4 اردیبهشت عشق مامان شناسنامه دار شد و بالاخره اسم دار شد خودمم باورم نمی شه اینقدر یهویی واسش یه اسم یهویی انتخاب کردیم اسمش هم عین خودش یهویی شد و اصلا اصلا فکرشم نمی کردیم که اسمی انتخاب می کنیم اسمی باشه که اصلا تو لیست اسمهای انتخابی مون نباشه. اسم پسر مامان آدرین شد.  آدرین یعنی مرد مقدس و من دوست دارم اسمشو با سکون روی حرف ( د) و کسره روی ( ی ) صدا کنم. امیدوارم دوست داشته باشه. خلاصه اینکه خیلی خوشحالم که عشق مامان بالاخره هویت دار شد.   پسری مامان تازگی ها خیلی شکمو شده 120 cc شیر خشک می خوره شیر مامانیشم می خوره با این حال هر دفعه که می خواد شیر بخوره حسا...
6 ارديبهشت 1392

10 روزی که گذشت

سلام  به همه 10 روزه که من مامان شدم و یه فرشته کوچولو مهمون خونمون شده امیدوارم بتونیم به خوبی ازش مراقبت کنیم  کلی حرف دارم از این 10 روز کلی حرف که فکر کنم خیلی ها دوست داشته باشن بشنون اول از روز زایمان می گم یعنی جمعه 23 فروردین من صبح ساعت 9 باید می رفتم بیمارستان شبش تموم کارامو انجام دادم ساکمو چک کردم لباس های همسری رو اتو کردم ظرفها رو چیدم تو ظرفشویی لباس ها رو پهن کردم  خلاصه هر چی کار عقب مونده داشتم انجام دادم و خوب طبیعتا یه مقداری استرس هم داشتم. همسری هم کلی استرس داشت البته نه تنها این شب بلکه از چند شب قبل تیک گرفته بود داداشمم ساعت 12 شب بود پاشذ اومد خونمون و گفت می خوا...
3 ارديبهشت 1392